صدای سخن عشق
روز یکشنبه بود و تصمیمی گرفتیم به آزمایشگاه برویم برای آزمایش قبل ازدواج .
از همسر گرامی خون گرفتند
و گقتند آقای کم خون هستند
با استرس و ترس و نگرانی خون دادیم
تا جواب آزمایش بیاید دو ساعتی وقت داشتیم
و نگرانی در چشم های ما حلقه می زد
رفتیم سر مزار شهدای گمنام
آقایی به شهدا گفتند : من این دختر رو از شما خواستم الان هم از شما می خوام ما رو به هم برسونید
هر کسی زنگ می زد دلداری می داد . " نگران نباشید درست میشه"
ساعت یک شد رفتیم آزمایشگاه با استرس تمام و با حسرت زوج هایی که جواب آزمایشششان را می گرفتند و با خوشحالی تمام می رفتند نگاه می کردیم .
تا اینکه اسم آقایی ما رو هم خواندند
برگه آزمایش را گرفتیم بدو بدو رفتم پیش متصدی آزمایشگاه گفتم: خانووم این برگه چی میگه ما میتونیم ازدواج کنیم ؟
خانوم دکتر گفت : بله
جلوتر رفتم گفتم میشه دقیق نگاه کنید!
گفت : دخترم میتونید ازدواج کنید
از ذوق اگر کسی نبود میپریدم هوا
هر دو ی ما ذوق زیاد داشتیم سریع با خونه هامون تماس گرفتیم و اطلاع دادیم .
بعدش
رفتیم خونه مادر بزرگ آقایی . دایی آقایی که پزشک بودند برگه های آزمایش
رو نشونشون دادیم .گفتند: هیچ کدوم از شما هیچ کم خونی ندارید
.همه چیزتان نرماله
خدای من چه میشنیدم ،پس .... آزمایش از من..... متصدی آزمایشگاه چه میگفت
بعد که داستان را برای خود بالا و پاییین کردیم نتیجه اش این شد ؛ هر داشتیم در عشق و دوست داشتن آزمایش می شدیم
- ۹۴/۱۱/۰۴